“مجید” در نانوایی کار میکند و شعر می سراید. او شعرهایش را برای چاپ به مجله ها می فرستد. او تصادفاً چند صفحه از رمان “بینوایان” را به دست می آورد و برای تهیه ی خود کتاب به کتابخانه میرود. اما مسئولان کتابخانه به این دلیل که مجید عضو کتابخانه نیست کتاب را به او امانت نمیدهند. مجید یکی از کتاب های شوهر خواهرش آقاکمال را به کتابخانه میبرد و با کتاب “بینوایان” عوض میکند، غافل از آنکه…