آقای حقدوست انسانی است پاكباخته، كه تنها آرزویش داشتن خانه است كه سرپناهش باشد. او سرانجام صاحب كلبه ی محقری می شود كه به رغم كمبودها و مشكلها از داشتن آن به خود می بالد. اما این آسایش و شادی كوچك دیری نمی پاید؛ حقدوست پس از مدتی با خانواده ی محروم و دربدری روبرو می شود كه بیش از او نیازمند سرپناه اند. خانه را به آنها واگذار می كند و خود خانه به دوشی را از سر می گیرد.