در سالهای 1320 تا 1330 مهاجران بسیاری برای كار در كمپانی نفت جنوب راهی آن منطقه می شوند. «طلعت» و «كرامت» نیز به امید زندگی بهتری راهی جنوب می شوند. اما طلعت مبتلا به بیماری جزام می شود و كرامت اجباراً در حاشیه شهر قهوه خانه ای برپا می كند. مأموران اداره بهداشت و راهزن های بومی لحظه ای آن دو را آسوده نمی گذارند. یك دختر مهاجر به نام منظر ناخواسته در پی مرگ پدر و مادرش مقیم قهوه خانه و همدم آن دو می شود. طلعت حامله است و كرامت بی اعتنا به مصلحت اندیشی های دوستش موسی همچنان در ماندن پافشاری می كند. حال او باید با مأموران بهداشت و راهزن های بومی مبارزه كند.