رحمان پس از آزادی از زندان تصمیم دارد شرافتمندانه زندگی كند، اما به دلیل سوء سابقه موفق به یافتن كار نمی شود. دوستان و آشنایان او را از خود می رانند. او برای تأمین اجارة اتاق و خرج روزانه كیف دستی مردی را می رباید. اما در كیف جز مقداری دست نوشته و دارو نمی یابد. صاحب كیف نویسنده ای است كه بیماری قلبی دارد. نویسنده عاقبت رحمان را می یابد و متوجه می شود كه او دست نوشته ها را در سطل زباله ریخته است. آن دو به محل تخلیة زباله می روند و به جست و جوی آشغالها می پردازند. نویسنده دچار حملة قلبی می شود. رحمان او را به اتاق خود می برد و خود برای جست و جو باز می گردد. نوشته ها را می یابد، اما وقتی به خانه می رسد كه نویسنده فوت كرده است.