حسین پناهی دژكوه، نویسنده یكلاقبای خیالباف به اصرار دوست ناشرش در محفلی شاعرانه شركت می كند و در آنجا، چیزهایی درباره «غلومی» شخصیت خیالی یكی از قصه هایش می گوید. برق شهر قطع می شود و در هیاهوی حمله هوایی دشمن، مجلس به هم می خورد و هر كس به سویی می گریزد. صبح روز بعد مأموران آگاهی برای تحقیق درباره سرقتی كه در همان محل انجام گرفته است، حسین پناهی را متهم به همدستی با غلومی می كنند و رد او را می خواهند. از سوی دیگر صاحبخانه پول پرست حسین پناهی كه همسر و فرزندانش را به خارج از كشور فرستاده و خودش هم قصد دارد به آنها ملحق شود توسط نوار و نامه های ارسالی فرزندش پی می برد كه همسرش با مردی اجنبی روابطی به هم زده و به بهانه گرفتن اجازه اقامت، از شوهرش طلاق می خواهد تا با آن مرد ازدواج كند. صاحبخانه در شبی در اوج كشمكش های روحی، می میرد. حسین پناهی و دوست موسیقی دان سلاخاش در یك ماجرای عاشقانه به دختر ناشر دل می بندند، اما پس از كشمكش كوتاه مدتی با دوستش به نفع او كنار می رود. مادر دختر اصرار دارد كه او را به خواستگاری پولدار بدهد. در یك تبانی سه جانبه بین حسین، پدر دختر و دوست حسین، دختر به عقد عاشق واقعی اش درمی آید و سر خواستگار پولدار بی كلاه می ماند.