"مامو"، نوازنده پیر و سرشناس کردستان، همراه فرزندانش سفری را برای اجرای کنسرت در عراق پس از صدام آغاز میکند. در این سفر، کاکو مرد میانسالی که خود را ارادتمند مامو میداند، به عنوان راننده و با اتوبوسی که از دوستش قرض گرفته است، او را همراهی میکند. مامو یکییکی فرزندانش را که در نواحی مختلف زندگی میکنند جمع میکند، اما آخرین پسرش پیش از سوارشدن به اتوبوس از پدر میخواهد دقایقی از ماشین پیاده شود. پسر به مامو میگوید که "پیر" روستا گفته که بهتر است مامو به این سفر نرود زیرا هنگامی که ماه کامل شود برای او اتفاقی خواهد افتاد. مامو میگوید به هر طریق که باشد این سفر را ادامه خواهد داد زیرا سالهاست جلوی کارش گرفته شده است. مامو به سراغ زن خوانندهای به نام هشو (به معنای خوشه انگور) میرود که سالهاست همراه 1334زن دیگر در تبعید زندگی میکند اما هشو صدای پیشینش را همراه با اعتماد به نفس از دست داده است. آنها در مسیر عبور از مرز با حوادث و موانع متفاوتی روبهرو میشوند.