برای رضوانه خبر می آورند كه گلبوته، دخترش، صاحب فرزندی شده است. رضوانه سوار بر مادیان به اتفاق رحمت، برادرش به طرف رو ستای محل سكونت دختر می رود. در طول راه سرگذشت خود را در ذهن مرور می كند. باران بی موقع محصول سالانه را نابود كرده است. رضوانه همراه چهار فرزند یتیم خود به سختی روزگار می گذراند. رحمت گلبوته را به قدرت، كه همسری نازا دارد، نشان می دهد و به او پیشنهاد می كند كه با گلبوته ازدواج كند. قدرت می پذیرد كه در ازای یك مادیان، به عنوان شیربها، با گلبوته ازدواج كند. اما گلبوته ناراضی است. رضوانه پس از مرور این خاطرات به روستا می رسد و دخترش را خندان در بستر می بیند، كه شوهرش كنار او نشسته است.