خانم مینا فهیمی به عنوان مددكار اجتماعی در كانون اصلاح و تربیت پسران مشغول به كار است. یكی از پسربچه های بزهكار به نام مهدی كه پدرش را كه راننده ی كامیون بوده بر اثر تصادف از دست داده و مادرش نیز لحظه ی بدنیا آوردن فرزند دومش از دنیا رفته، اما مهدی فوت مادر را قبول نمی كند او عكس خود و مادرش را دیده و در این بین خانم فهیمی را شبیه مادر خود می بیند و با بدست آوردن آدرس ایشان از او می خواهد كه مادرش باشد، اما خانم مددكار قبول نمی كند و مهدی با اصرار تا شب می ماند تا بالاخره به داخل خانه دعوت می شود. اما با مراجعه ی مكرر مهدی به خانه ی خانم فهیمی او به مأموران خبر می دهد اما آن ها موفق به دستگیری او نمی شوند و فرار می كند. مهدی بار دیگر به منزل مددكار می آید و این بار برخوردش با مهدی تندتر از قبل است چون این بار او دختر خانم مددكار را بدون اجازه برای خرید كادوی روز مادر با خود به بازار برده است، اما این بار مأموران كانون مهدی را دستگیر می كنند و فردا وقتی همسایه ی خانم مددكار كادوئی را كه مهدی برای روز مادر خریده بود به خانم مددكار می دهد، او پشیمان می شود و به سراغ مهدی می رود اما او از كانون فرار كرده است.