باشو به دنبال بمباران هوایی و كشته شدن پدر و مادرش به درون كامیونی می پرد و از زادگاهش، جنوب، می گریزد. وقتی چادر بار كامیون را كنار می زند خود را در شمال می بیند. باشو به مزرعه زنی به نام «نایی» پناه می برد. نایی در غیبت شوهر، كه به جنگ رفته است، مزرعه را اداره می كند. زن به زبان غلیظ گیلكی تكلم می كند و باشو به زبان عربی. علیرغم آنكه آنها حرف یكدیگر را نمی فهمند رفته رفته رابطه عاطفی میان آن دو برقرار می شود. نایی نامه هایی به شوهر می نویسد و برخلاف نظر او باشو را به عنوان فرزند خانواده می پذیرد. پسرك در كارهای خانه و مزرعه به زن كمك می كند. مدتی بعد مرد كه دست راستش قطع شده، بازمی گردد و حضور باشو را در جمع خانواده می پذیرد.
توضیحات :
فیلم توقیف شده