پسری تقریباً ۱۶ ساله بدون این که چیزی به خاطر داشته باشد در جنگلی ظاهر میشود. ظاهراً این پسر در همان لحظه متولد شده است و هیچ چیزی جز غرایز انسانی به خاطر ندارد. پسر شروع به حرکت کردن میکند و پس از پشت سر گذاشتن جنگل به شهر میرسد. در شهر تمام مردم از دیدن او متحیر میشوند زیرا اون کاملاً مانند یک نوزاد، خیس و عریان است تا اینکه پلیس سر میرسد و او را به مرکز اصلاح جوانان منتقل میکند. پس از بررسی و آزمایشات متوجه میشوند که این پسر هیچ چیزی را بلد نیست حتی حرف زدن و تصمیم میگیرند او را به یک دکتر آسیبهای اجتماعی بسپارند. در این بین نام کایل را برای این پسر بر میگزینند و خانم دکتر، کایل را به خانه خود میبرد و او را با خانواده خویش آشنا میکند. از آنجا که کایل مانند یک کودک تازه متولد شده است تمام چیزهای جهان اطراف برای او تازگی دارد و او به سرعت شروع به یادگیری میکند تا جایی که متوجه میشوند کایل دارای یک مغز بسیار فعال است که توانایی یادگیری هر چیزی را دارد. در این میان یک کاراگاه با بررسی محل پیدا شدن کایل متوجه وجود یک اسکلت در آنجا میشود و…