پسری جوانی تلاش می کند با زندگی روستایی در دهه 1950 کنار بیاید و خیالبافی هایش به راهی برای تفسیر اتفاقات زندگی اش تبدیل می شود. پس از اینکه پدرش داستانی در مورد خوناشامها برای تعریف می کند، او متقاعد می شود که بیوه ای که در خیابانشان زندگی می کند یک خوناشام است...