تنها هدف ویسل خان که صاحب بیمارستانی غیرفعال در استانبول است اینه که تحت هر شرایطی بتونه به بیمارانش کمک کنه . ولی کارها اصلا در مسیر درستی قرار نداره . بیمارستان در باتلاق قرض و طلب فرورفته و تا بسته شدنش چیزی نمونده . تمام دکترهای بیمارستان هم استعفا داده و بیمارستان رو ترک کردند . برای ویسل خان امیدی باقی نمونده . تصمیم به ایجاد یک گروه تازه میگیره و در این قضیه تنها آدمی که میتونه بهش کمک کنه دخترش یلدا هست . یلدا که خود هم دکتره دوستانش از دانشکده پزشکی رو دور هم جمع میکنه و …