داستان راجع به دو مرده که سرنوشتون از روز تولدشون به هم گره میخوره. هر دو مرد در یه بیمارستان متولد شدن. موقعیکه لی دونگ چول یه نوجوان بود. شاهد مرگ پدرش بوده از اون به بعد دنبال مردی میگرده که پدرشو کشته شین تائه هوان. ولی این حقیقت نامعلوم بود که برادر کوچکتر دونگ چول دونگ ووکه پسر تائه هوانه دونگ ووک وقتی بزرگ میشه یه دادستان میشه و قول میده در انتقام گرفتن، برادرشو کمک کنه. ولی چه اتفاقی میفته وقتی بفهمن برادر نیستن؟ دونگ چول چکار میکنه وقتی بفهمه که برادرش پسر شین تائه هوانه و اون برادری که سالها کنارش بوده پسر دشمنشه؟