چا هونگ دو دچار ترس از اجتماعه و خیلی خجالتیه. اون به شدت کنجکاوه و از توی کتابا و اینترنت چیز یاد میگیره. بعد از اینکه مادربزرگ چا هونگ دو که تنها رابطش با دنیای بیرون بوده میمیره اون به عنوان خدمتکار مشغول به کار میشه.اما خودش رو تو قالب یه زن مسن جا میزنه. یه روز به طور اتفاقی یه روانپزشک به نام کو ایی سوک رو میبینه و ….