بیتا دختر حاج آقا حكمی از خانواده ای متدین در اصفهان، برای رفتن به دانشگاه در تهران اعتصاب غذا می كند تا سرانجام پدرش موافقت می كند كه او رابه همراه دایه اش، سیما روانه تهران كند. اما بی تا در همان بدو ورودش به دانشگاه با جوانی آشنا شده و علیرغم توصیه های سیما با او رابطه صمیمانه ای پیدا می كند. این در حالی است كه پدر بیتا او را برای برادرزاده اش علی در نظر گرفته كه به زودی با پایان یافتن تحصیلاتش از خارج كشور باز می گردد. اما بیتا تصمیم می گیرد به انتخاب خودش ازدواج كند. اگر چه پسر نیز به دلایل مختلف تمایل به فراهم آوردن زندگی مناسب و سپس تشكیل خانواده را ندارد از همین رو علیرغم درخواست بیتا اقدامی جهت صحبت با پدر او به عمل نمی آورد. علی به ایران آمده و بیتا هم به اصفهان فرا خوانده می شود. ولی درشب نامزدی، بیتا از علی می خواهد كه به یك بهانه واهی از ازدواج با او صرفه نظر كند و این موضوع را به عمویش بگوید. علی كه متوجه می شود بیتا كس دیگری را دوست دارد، درخواست وی را اجابت كرده و به عمویش اطلاع می دهد كه دیگر قصد ازدواج با دختر او راندارد. بیتا و سیما به تهران باز می گردند ولی مرد مورد علاقه اش همراه مادر و دوستانش، مهندس فرزین و دخترش مهشید، برای برنامه ریزی ساخت یك سری آپارتمان به ویلای فرزین به شمال رفته اند. بیتا طی مسافرتش به شمال متوجه می شود كه جوان مورد علاقه اش برخلاف وعده های قبلی تمایلی به ازدواج با او ندارد و بر آن است ضمن ازدواج با مهشید كه در آمریكا اقامت دارد. هم مهاجرت اش به آن سوی آب ها را تضمین نموده و هم معاملاتش با فرزین را دو قبضه كند.پدر با اطلاع از ماجرا به تهران آمده و برای رضای دل دخترش كه از ناامیدی خود كشی كرده، جوان را مجبور می كند تا با وی ازدواج كند اما بیتا دیگر جوان نادم را نمی خواهد و عشق اورا از قلبش بیرون كرده است.