رضا دانش آموز سال آخر دبیرستان به دختر متمولی به نام نسرین دل می بازد. رضا با پدرش سیدحسین خادم، که رفتگر شهرداری است، در یک خانه ی اجاره ای زندگی می کنند. اکبر، دوست صمیمی رضا، پول تو جیبی رضا را تأمین و امکان دیدارهای رضا و نسرین را فراهم می کند. پدر نسرین مخالفت رفت و آمد دخترش با رضا است، و برادرزاده اش را برای ازدواج با نسرین در نظر گرفته است. رضا به سرطان خون مبتلا است، و پدرش پس از اطلاع از بیماری پسرش این موضوع را از او پنهان می کند و می کوشد شرایطی فراهم کند که رضا چند ماه آخر زندگی اش را با آرامش و شادی بگذراند. او برای رضا به خواستگاری می رود؛ اما پدر نسرین او را شماتت می کند. رضا پس از اطلاع از بیماری اش نسرین را از خود می راند تا او با پسر عمویش ازدواج کند.