یر دختری مهاجر با پدری علیل ساکن حلبی آبادهای حاشیه شهر تهران و مشغول دوره گردی و دست فروشی است. او با پاسبانی به جرم سعد معبر کردن درگیر شده و پا به فرار می گذارد و به قهوه خانه ای پناه که پاتوق عده ای از لات و لوت های شهر است، صاحب قهوه خانه شخصی است به نام قنبر دیزل (ملقب به «دندون طلا» ) به نیر پناه میدهد. قنبر از شجاعت و پاکدامنی و زحمت کشی نیر خوشش می آید و نیر نیز از جوانمردی و حق طلبی او. این آشنایی منجر به عشقی آتشین شده که فرجامش بارداری نیر است. قهوهچی بعد از آنی که عشقش فروکش کرده است پشیمان شده و منکر بچه می شود …