فاطمه و پوران، دو زن بیوه، در باغ وحش با هم آشنا میشوند و پوران از فاطمه میخواهد که در خانة او و در کنار هم زندگی کنند. پوران در مؤسسهای ماشین نویس است و در خانه با دستگاه بافندگی میکند. احمد به او علاقه دارد و با دریافت بورسیهای از طرف شرکت به خارج میرود، و پوران خوانندة رادیو میشود. سالها میگذرد و دختران فاطمه و پوران بزرگ میشوند. کبری، که نام سوزی را بر خود گذاشته، از این که مادرش کلفت است ناراضی است و لی لی از این که مادرش وقت خود را در رادیو می گذراند دل تنگ است.