فرانسیس گویا، ناشنوا و بیمار، آخرین روزهای زندگی خود را در تبعیدی داوطلبانه در بوردو سپری می کند. او به همراه همسر جوانتر خود لوسادیا و دخترش رزاریا زندگی می کند. او در شب به کشیدن نقاشیهایش ادامه داده و طی صحبت با دختر خود، داستان زندگی اش را بازگو می کند...