ایوب و هسر به همراه پسر بیست ساله خود اسماعیل که در یادگیری دچار مشکل است زندگی می کنند.چند کلمه صحبت و یه تراژدی خانوادگی در گذشته غم را به خانه آنها می آورد.در یک شب بارانی سروت رئیس ایوب با اتوموبیل به یک عابر پیاده می زند و از ایوب می خواهد که شش ماه حبس را در ازای دریافت پول تحمل کند و...