"دنیل" معلمی جوان است که برخلاف دیگران می خواهد تابستان را در هامبورگ بماند."جولی" فروشنده اجناس دست دوم می خواهد او را شناخته و یک انگشتر با خورشیدی رویش به او بفروشد که نشان از آشنا شدن دختری با او است.روز بعد به نظر می رسد پیشبینی "جولی" به طریقی درست از آب در آمده و...