"جوتا" قصد خودکشی دارد.درست در زمانی که قصد دارد از روی پلی بپرد،دختری موتور سوار از پل به پائین پرتاب می شود.او برای کمک به او می شتابد و او را تا بیمارستان همراهی می کند.او دچار فراموشی شده و حتی نامش را به یاد نمی آورد به همین دلیل "جوتا" داستانی ساختی درباره زندگی به او می گوید...